جدول جو
جدول جو

معنی بادام تر - جستجوی لغت در جدول جو

بادام تر
(مِ تَ)
کنایه از چشم:
ز بادام تر آب گل برانگیخت
گلابی بر گل بادام میریخت.
نظامی (خسرو و شیرین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادام بن
تصویر بادام بن
درخت بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادام زار
تصویر بادام زار
زمینی که در آن درخت بادام بسیار کاشته باشند، بادامستان
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان گاوگان بخش دهخوارقان شهرستان تبریز، در 12هزارگزی جنوب خاوری دهخوارقان و 12هزارگزی شوسۀتبریز - دهخوارقان قرار دارد، منطقه ای است جلگه ای ومعتدل با 252 تن سکنه، آبش از چشمه و محصولش غلات، توتون، بادام، کنجد و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ / دَرْ رِ)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند در 51هزارگزی شمال باختری قاین. منطقه ای است کوهستانی با آب و هوائی متعدل و 40 تن سکنه. آبش از قنات است. محصولش غلات و زعفران میباشد. شغل مردمش مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر در 5هزارگزی خاور خورموج و 6هزارگزی راه فرعی خورموج به کنگان، سرزمینی است جلگه با آب و هوائی گرم و صد تن سکنه، آبش از چاه، محصولش غلات، خرما و شغل مردمش زراعت میباشد، راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، جنسی از ابریشم باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، و نیز جنسی از ابریشم کمینه، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه لغت نامه)، قسمی از پارچۀ نفیس، (غیاث)، کرمی بود که ابریشم ازو گیرند، (اوبهی)، دودالقز:
کفن حله شد کرم بادامه را
که ابریشم از جان تند جامه را،
نظامی،
، خرقۀ مرقعه را هم میگویند یعنی خرقه ای که از پاره های رنگین فراهم دوخته شده باشد، (برهان) (غیاث)، مرقع درویشانه که از چند رنگ بهم دوخته باشند، (فرهنگ خطی)، آن خرقه که از پر گالهای سه گوشه یا چهارگوشه خردخرد بدوزندبرای نشان و زیبائی، (شرفنامۀ منیری)، مرقع درویشان است که چند رنگ بهم دوخته باشند، (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، نوعی از نقشهای خرقۀ تصوف که بشکل بادام است، خال گوشتی را هم گفته اند و آن اژخ مانندی است که بیشتر از بشرۀ مردم برمی آید، (برهان)، بمعنی خال گوشتی که از بشره برآمده باشد نیز گفته اند چنانکه سیفی گفته:
میان ابرو بادامۀ سیاه چنانک
بقبضه برده یکی تیر پله تا پیکان،
(از آنندراج) (از انجمن آرا) (ازفرهنگ نظام) (از ناظم الاطباء)،
، چشم مانندی باشد که از طلا و نقره سازند و بر کلاه طفلان دوزند، (برهان)، بمعنی گلی که بر کلاه کودکان از طلا و نقره و ابریشم دوزند و چون اغلب آن شبیه به پیلۀ کژ ابریشمی از یکدیگر نگشاده است و ببادام و چشم نیز مشابهت دارد باین اسم موسوم شده و گفته اند:
از بسکه بر کلاهش بردوختم دو دیده
بادامه برنشاندم بر بستۀ کلاهش،
(از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام)،
چشم آسا از فلز است که چشم زخم را بر کلاه کودکان دوزند، (آنندراج) (انجمن آرا)، گلی که بر کلاه کودکان از طلا و نقره نصب کنند و یا از ابریشم دوزند، (ناظم الاطباء)، و رجوع بفرهنگ نظام شود:
آن غنچه های نستر، بادامه های کژ شد
زرّ قراضه در وی چون کرم پیله مضمر،
خاقانی (از آنندراج)،
، بمعنی نگین و مهر انگشتری هم آمده است، (برهان)، بمعنی نگین و مهر انگشتری و نگینی که بصورت بادام باشد، (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (خسرو و شیرین نظامی چ وحید)، و انگشتری اهلیلجی را باعتبار شباهت ببادام، بادامه گفته اند و شباهت بادام و چشم واضح است، (آنندراج) (انجمن آرا)، نگین و مهری که بشکل بادام باشد که نامهای دیگرش مهرلوزی و بادامی است، (فرهنگ نظام) :
بخندی پیش هر چشمی ز چشم خسروت شرمی
بسنده نیست آخر بر یکی خاتم دو بادامه،
امیرخسرو (از آنندراج) (از انجمن آرا)،
، هر جنس مطبوع را نیز گفته اند، رقعه و پنبه را نیز گویند که درویشان بر خرقه دوزند، (برهان) (ناظم الاطباء)، هر دانه و حلقۀ زنجیر، (برهان)، هر دانه از زنجیر، (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، مؤلف آنندراج معتقد است که بمعنی انجیر است نه زنجیر، مؤلف برهان در قرائت دچار سهو شده است، بمعنی انجیر نیز ذکر شده آنهم بملاحظۀ شباهت با چشم ولی صاحب برهان انجیر را زنجیر دانسته و گفته بمعنی هر دانه و حلقه نیز آمده است، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
جائی که در آن بادام کارند، بادامستان، رجوع به بادامستان شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی است از دهستان نوده چناران بخش حومه شهرستان بجنورد در 30هزارگزی جنوب خاوری بجنورد سر راه شوسۀ قدیمی بجنورد به قوچان. منطقه ای است کوهستانی، سردسیر با 403 تن سکنه. آبش از چشمه سار ومحصولش غلات، بنشن و شغل مردمش زراعت و مالداری و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منزلی است بنزدیکی قریۀ کرخ. رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزو 3 شود، جای بودن هر دو ران سوار از پشت اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
درخت بادام:
آستین نسترن پر بیضۀ عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤفاخر شود.
منوچهری.
بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند.
منوچهری، گونه ای از بادام وحشی که در کوههای اطراف کرج در ارتفاعات 1400 گزی روید. (درختان جنگلی ایران ثابتی ص 36). درختچه ای است در دامنه های اطراف جادۀ طهران به کرج در ’وردآورد’ و ’دره وردی’ روید. (درختان جنگلی ایران ثابتی ص 36). رجوع به بادام و بادامچه شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 227) ، لوزه. (واژه های نو فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
از نوع ریحان، قسمی علف خوشبوست. بقلۀ خراسانی. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. در 30هزارگزی جنوب خاوری بیرجند در دامنه واقعست. آب و هوایش معتدل و دارای 27 تن سکنه میباشد. آبش از قنات و محصولش میوه و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است. مزارع خارستان، چشمه روی گدار، چشمه فریزک جزءاین ده می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
درخت، پربر. بسیارثمر. که بار بسیار آورد، پرنتیجه. پرفایده. که فایدۀ بسیار دارد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس که در 123هزارگزی شمال طبس واقع است. سرزمینی است جلگه ای وگرمسیر دارای 88 تن سکنه. آبش از قنات است. محصولش غلات، انگور، ذرت، گاورس و شغل مردمش زراعت است. راهش ماشین رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادام بن
تصویر بادام بن
درخت بادام، میوه بادام بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادام زار
تصویر بادام زار
جایی که در آن بادام کارند بادامستان
فرهنگ لغت هوشیار
درخت بادام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
بهرام اتور از محله های قدیمی شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی